لیلیا عبدالمالکیلیلیا عبدالمالکی، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره

پرنده کوچک خوشبختی

شیرین کاری های زبل خانوم

  روز به روز شیرین تر می شی و کارای جدید یاد می گیری . راست میگن از 6 ماهگی به بعد بچه ها شیرین تر میشن مخصوصا که دختر باشه و به ویژه که اون دختر ناز شما باشی . چند روزه با هم تمرین 4 دست و پا می کنیم باهم اما زودی خسته می شی اما دوست داری وایسی و دیگه از صندلیت خوشت نمیاد و هی منو صدا میکنی که دددددددددددووو  دادو بیییییییییی گااااااااا یعنی منو ببر پیش میز می خوام دستمو بگیرم بهش وایسم خسته شدم از این صندلی اینجا نمی تونم خرابکاری کنم... قربون شیرین زبونیاتت   بابا احسان هم که تا کلید رو تو در می چرخونه از خنده واسش ریسه می ری و اونم از ذوقش با دست و روی نشسته میدووه تو رو بغل میالن 1 ماهی میشه که پستونکتو می...
19 بهمن 1391

شیر خشک بخور توپول شی

    این روزها خیلی نگرانت هستم . داری دندون در می اری و خوب غذا نمی خوری  و دائما بغل مامان می خوای باشی . یه کم لاغرتر شدی واسه همین گفتم بهت شیر خشک بدم شاید توپولی تر شی و مامان رو از نگرانی در بیاری . دیروز رفتیم با هم داروخانه و شیر خشک نان خریدیم من هم با کلی امید دادم شیشه رو دستت تا بخوری اما تا بوش به مماخت خورد شیشه رو پرت کردی کنار ............. فهمیدم که دوست نداری .......... اما امروز یه بار دیگه امتحان می کنم خدا کنه بخوری ...از دست تو دختر ناز و بلا    هر وز هم با هم تمرین 4 دست وپا می کنیم . قربونت برم زودی خسته میشی و بر میگردی نگام می کنی یعنی مامان بسه خشته شدم .. گییییییییییییی گیییییییی...
13 بهمن 1391

دست دستی

       شب پیش من و بابا احسان رو غافلگیر کردی . من داشتم برات تو بلاگت پست می ذاشتم و بابایی برات اواز می خوند که ناگهان متوجه شدیم لیلیا خانم داره یه کارایی می کنه . داشتی با اواز بابایی نی نای نای می کردی و دست دستی  می کردی اولش فکر کردیم یه حرکت بی معنیه اما بیشتر که دقت کردیم دیدیم بله اموزشهامون جواب داده . قربونت برررررررررررررررررم  کلی ذوق کردیمو دادو فریاد و ملچ و مولوچ ....... دوست داریم و مرسی که این لحظه های زیبا رو به من وبابا هدیه می کنی .   خدایا شکرت که این روزای شیرین رو میبینم .   ...
4 بهمن 1391

نوازش دستای تو منو به اتیش می کشه ...

  دومین ماه زمستون هم اومد . به به داریم به بهار نزدیک می شیم هورا  زیباترین روز های زندگیمو دارم می گذرونم . چند شبه با  دستای کوچولوت که می کشی به لبهام بیدارم می کنی و می گی اه اه اه ... یعنی من گشنمه مامانی بیدارشو اگرم دیر بشه لباتو نوچ می کنی و می گی مه مه مه ... یعنی زود باش مامانی چه نوازش لذت بخشی دوست دارم خودمو بزنم به خواب تا دوباره این کارو بکنی.   دیشب یه کار با مزه کردی کاملا زانوهاتو خم کردی و 4 دستو پا شدی اما زودی افتادی کلی ذوق کردمو جیغ زدم تو هم چشاتو گرد کرده بودی و فکر می کردی خول شده مامان ...         پرنسس لیلیا من ... خانم شیکه ...
1 بهمن 1391
1